حلماسادات خانومحلماسادات خانوم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی

10. هفته 28 تا 30

1393/4/15 12:01
نویسنده : مامان خانومی
537 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچولوی مامان

سلام خانوم خانومایی که دیگه برا خودت ماشالله بزرگ شدی و تو دل مامان مشغول بازی و شیطونی هستی...

الهی قربونت برم. الهی دورت بگردم ...

جونم برات بگه که اینقدر سر مامانی شلوغ بوده این مدت که نفهمید ماه هفت کی سپری شد... اما چندتا اتفاق مهم افتاد. یکی اینکه مامانی دیگه از اول تیر نرفت سر کار... هورااااااااااااااااااااااااا

دوم اینکه باباجون اول تیر بازنشسته شد و من و بابام در واقع تو یه روز بازنشسته شدیم... از این بابت هم خوشحالم چون اینطوری بابا میتونه مطب بزنه و دیگه از کار توی درمانگاه اداره راحت شد اگر چه خودش اونجا رو دوست داره و منم درکش میکنم...

سوم اینکه چهارم تیر رفتیم سونوی آنومالی و روی ماه شما رو دیدیم... عزیز دلم. تپلی مامان قربونت برم با اون صورت گردت... وزن شما 1346 گرم بود... دور شکم من هم 104 شده... وزنم هم 68-69 متغیره... مادرجونت دوست داره من حسابی چاق و تپل بشم... زبان خلاصه این بار با مامانجون رفته بودیم سونوگرافی و خب خدا رو شکر چون از قبل نوبت گرفته بودیم زودی نوبتمون شد. همه اعضات رو نگاه کرد و تند تند گفت و اون خانومه که منشی بود تایپ کرد. خیالمون رو هم راحت کرد که حتما دختر خانومی عزیزم... سنت رو گفت 28 هفته و 5 روز. خدا رو شکر وزنت خوب بود و آب دورت هم خوب بود. در کل راضی بود. هفته دیگه وقت دکتر دارم عشقم...

هفتم تیر بعد کلی دعا و استغاثه یک مشتری برای خونه پیدا شد و همون روز هم شکر خدا قولنامه کردیم... الحمدلله

منتظرم با کارتنهای پیچیده که برم تو خونه جدید عزیزکم و اتاق شما رو درست کنم ...

این روزها خیلی حساس و شکننده شدم برام دعا کن عشقم... 

انشالله صحیح و سالم به موقع به دنیا بیای. هم تو و هم تمام نی نی هایی که تو شکم ماماناشون هستن... راستی به نظرم اومد که خیلی شبیه بابا باشی. حالا منتظرم به دنیا بیای ببینم چه شکلی هستی...

مامان منو ببخش که خیلی نمیرسم قرآن بخونم قول میدم بیشتر تلاش کنم این دوماه آخر رو...

حرکتات رو خیلی دوست دارم اگر یکی دوساعت بگذره که تکون نخوری هی مدام باهات حرف میزنم و رو شکمم ضربه میزنم تا یه علامتی بهم بدی...

دوست دارم طبیعی زایمان کنم و کلاسهای آمادگی زایمان رو هم میرم اما ورزشهاش رو تا حالا تنبلی کردم. با اینکه خیلی تلاش کردم بارداری بدون استرسی داشته باشم اما نشد. ماجرای کار و خونه و... البته همینکه تو سالمی و تکون میخوری خودش یک دنیا برام ارزش داره...

این روزها توی سراسر دنیا جنگ و خونریزیه مامانی... تو خیلی کوچولویی و تازه از تو بغل خدا اومدی تو دل مامان. عزیزم دعا کن برای ظهور حضرت صاحب. دعا کن آقا بیان. اصلا دعا کن وقتی به دنیا میای آقا ظهور کرده باشن... حلمای من خیلی دوست دارم که شیعه خوبی باشی و بنده خوب خدا... درسته من خیلی کم میذارم  و تنبلم اما دعا میکنم خدا از کرم و محبت خودش به تو و همه فرزندان احتمالی آینده من لطف کنه  و شما رو از بهترین های روی زمین قرار بده.

الهی آمین

 

پسندها (3)

نظرات (3)

مامان علی کوچولو
16 تیر 93 9:50
انشالله که این دو ماهم به خوبی بگذره و حلما کوچولو بیاد تو بغل مامان جونش . تازه وقتی بیاد تو بغلت میفهمی که چقد دوسش داری
مامان حبه قند
17 تیر 93 1:01
الهی عزیزم هر چی خودت سبک تر بشی راحت تره. انشاله نی نی بسلامت بدنیا بیاد.
مامان پریسا
18 تیر 93 23:44
چه دعای زیبایی، آمین خدا نگهدار و حافظتون باشه