11. هفته 31 تا 33
الهی دورت بگردم که اینقدر مامان اذیتت میکنه و اینقدر تو خوب و ماهی...
دختر نازنینم الهی قربون اون تکون خوردنای شیرینت بشم که این روزها امید رو به دل شکسته مامان برمیگردونه... قربونت برم ببخشید که این روزها خیلی حرص میخورم و غصه... دوست نداشتم تو دوره بارداری هیچی تو رو اذیت کنه و روحیه منو خراب اما...
قسمت چیز دیگه ای هست... توکل بر خدا...
درگیر کارهای اسباب کشی و فروش خونه و نقل و انتقالم... اعصابم خیلی بهم ریخته... فروشنده خونه لج کرده و خونه خالی رو به ما تحویل نمیده... خیلی نامرده مامان... نمیفهمم انصاف تو وجود بعضی ها وجود نداره یعنی؟
هنوز اتاقت رو نچیدیم... اصلا هنوز به خونه جدید اسباب نکشیدیم و شما 33 هفته ات تموم شده... خونه پرش 6 هفته دیگه مهمون دل مامانی... دورت بگردم الهی... همه میگن حرص نخور اما نمیشه...
با اجازتون وزن مامان شد 70 کیلو و تا الان ده کیلو اضافه کردم... امیدوارم شما خوب وزن گرفته باشی... دکترم میگه خوبه... دیروز رفته بودم دکتر... یه سری دونه های ریز روی پاهام ریخته بیرون که البته مثل هر مشکلی که این مدت داشتم به حاملگی ربطش دادن....
قرار شد دو هفته دیگه دوباره برم دکتر و احتمالا معاینه میکنه و میگه که شما میتونی طبیعی به دنیا بیای یا نه؟ از اونجا که شنیدم معاینه درد داره یه کمی میترسم خب...
ولی نه مامانت شجاعه و از پسش بر میاد...
دور شکمم 105 شده... خیلی بزرگ نشده و شم بیشتر تو پهلو هستی و از این بابت بسیار ازت سپاسگزارم... یکسری ترکهای صورتی هم یک طرف شکمم افتاده... طرف راست همونجایی که شما بیشتر دوستش داری و هی خودت رو اونجا جمع میکنی...
از یک طرف خیلی غصه اینکه هنوز اسباب کشی نکردیم رو میخورم... از یک طرف وقتی مشکلات دوستام رو میبینم و یا بالاتر آواره شدن مردم فلسطین و غزه رو خجالت میکشم... خیلی حساس شدم و خیلی اشکم اومده دم مشکم و زودی گریه میکنم... و بعدش هم با خودم میگم آخه این چیزا گریه نداره فوقش نی نی رو خونه مامانم به دنیا میارم بدون چیدن وسیله های سیسمونی... خب اینم یک مدلشه دیگه... اینهمه سیسمونی خوشگل بخر... ده سال آرزوی نی نی داشته باش... ولی واقعا این چیزا مهم نیست و بچه گانه است گریه کردن به خاطر اینا... من چقدر بچه شدم نه؟
خدا مردم آزار رو به سزای عملش برسونه. خدا مال مردم خور رو به سزاش برسونه... تو هم دعا کن مامانت به آرامش برسه و اینقدر حرص بیخود نخوره عزیزم... باشه؟
تو این دو هفته که برات ننوشتم هر روز میگفتم امروز برم اینو بنویسم براش و فردا هم میگفتم برم فلان قضیه رو تعریف کنم اما خیلی سرم شلوغ بود...
خب دیگه من خیلی گرسنه شدم برم یه چیزی بخورم که شما اذیت نشی عشقم...
خیلی دوستت دارم. سلامت و به موقع به دنیا بیا عزیزکم...
همون هفته چهلم