حلماسادات خانومحلماسادات خانوم، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی

6. شش ماهگی

سلام نازدونه مامان الهی دورت بگردم. امروز پنج ماهت تموم شد و رفتی توی ماه شش. خیلی خوشحالم که به سلامتی با همدیگه این دوران رو طی کردیم. سختی هاش هم برام لذت بخش بود حلما خانومم... جونم برات بگه که امروز عصر نوبت دکتر دارم. دو روز پیش یعنی پنجشنبه هم همراه مامانجون و باباجون و بابای مهربونت رفتیم خ جمهوری و برات کالسکه و کریر و گهواره خریدیم. یه کم خورده ریز هم خریدیم مثل قاشق و بند پستونک و وان حمام و چندتا عروسک که توی حموم باهاشون بازی کنی. شما از دیشبش یعنی از چهارشنبه تکونهات خیلی کم شده بود. پنجشنبه هم تقریبا تکون نخوردی و حسابی نگرانمون کردی. خلاصه دیگه کم مونده بود اشک منو دربیاری ولی هی به خودم امیدواری میدادم. جمعه ...
20 ارديبهشت 1393

5. هفته هجده تا بیست

سلام حلما سادات مامان از وقتی که فهمیدیم دختری، نه البته، از خیلی وقت قبلترش یه اسم ناز و قشنگ برات انتخاب کردیم. حلماسادات. حلما از حلم میاد و به دو معنی صبر و بردباری و همینطور دانش و درایت هست. الف اون هم الف نسبت هست یعنی صبور و بردبار، خردمند و دانا. من و بابایی این اسم رو خیلی دوست داریم. یک جایی هم خوندیم که از القاب حضرت زینب (س) هست. به هر حال تجربه من توی زندگی ای که صبر کلید همه مشکلاته. امیدوارم دختر زیرک و صبوری توی زندگیت باشی. همه هم اسمتو خیلی دوست داشتن و  حسابی استقبال کردن. آخر هفته هجده رفتم سونوی سلامت و خانم دکتر گفت که شما خوشگل خانوم قطعا دختری. هزارماشالله چقدر بزرگ شده بودی. چقدر جیگر شده بودی. ...
10 ارديبهشت 1393

4. هفته دوازده تا هفده

سلام دختر کوچولوی مامان. منو ببخش عزیز دلم که اینهمه دیر به دیر میام برات مینویسم. الان برات تعریف میکنم که چه اتفاقهایی توی این شش هفته افتاده و حسابی سر مامان و بابات رو شلوغ پلوغ کرده. تا اونجا برات گفتم که قرار شد بریم سونوی نرگس تا هم جنسیت شما رو انجام بدیم و هم اولین آزمایش غربالگری شما باشه. خلاصه روز موعود فرا رسید و من رفتم  سونو. چون خیلی هیجان داشتم قلبم تالاپ تالاپ میزد. دکتر صدای قلبتو گذاشت. شما خیلی ناز و آروم خوابیده بودی. و تکون نمیخوردی. دکتر گفت من به پهلوی راست و چپ بغلطم و بعدش شما بیدار شدی و پاها و سرت رو تکون دادی. الهی قربون اون پاهای کوچولوت بشم. خیلی خیلی دوستت دارم. خانم دکتر گفت احتمالا دختری و من بر...
10 ارديبهشت 1393

3. یازده هفتگی

سلام عشق کوچیک مامان امروز شما یازده هفته ات پر شده و من خیلی حس خوبی دارم... اگر چه دو روزی بود که به خاطر حالتهای عجیب و غریبم نمیتونستم درست غذا بخورم و همش گشنه و ضعف کرده بودم اما امروز ظهر توی اداره بالاخره تونستم ناهار سیر بخورم و خوشحالم که شما هم سیر شدی... این هفته یا هفته دیگه میخوام برم سونوی غربالگری شما رو انجام بدم. خدا رو شکر استرس ندارم... بیشتر هیجان و خوشحالیه فکر کنم... الحمدلله یکی از خاله ها بهم سونوی نرگس رو معرفی کرده که انگار توی هفته دوازده میتونه جنسیت شما رو نشون بده ... پس من انشالله صبر میکنم تا هفته دیگه... اولاش احساس میکردم گل دختر باشی... اما الان همش حس میکنم که پسر باشی... و جالب اینه که من...
10 ارديبهشت 1393

2. اولین خرید دونفرونه

سلام نی نی مامان. عشق کوموچولوی من... (بابات بهت میگه کوموچولو) امروز خیلی خوشحالم عزیز دلم... آخه دوتایی با هم رفتیم و برات چندتیکه لباس خریدیم... من و شما دیشب تهران موندیم و پیش بابا نرفتیم چون امروز هم میخواستم بیام اداره. برای همین با خاله زکی رفتیم خوابگاه دوران دانشجوییمون... خیلی خاطره ها برام زنده شد... خوابگاه هم نزدیک فروشگاه البسکو بود و خلاصه من فرصت رو مغتنم شمردم و امروز صبح رفتم برای خرید واسه شما نی نی ناز القصه ما برای شما از مکه و مدینه کلی خرید کردیم... ولی اکثرا برای شش ماهگی به بعد شماست واسه همین لباس برای قبلش کم داری... منم یک هفت تیکه خیلی ناز سایز 1 برات خریدم و یک سویشرت و شلوار سایز 1 که برای سه ماهگیتون...
27 بهمن 1392

1. عاشقانه ها

سلام به نی نی خوب و ناز خودم. راستش از خیلی وقت پیش باید شروع میکردم و برات مینوشتم... اما مامانت یه کم استرسیه، همش نگران بود که پیش ما نمونی و خب میترسید که بهت دل ببنده و بنویسه... اما دیدم خیلی حیفه و امروز دقیقا وقتی که شما ده هفته ات تموم شده دارم اولین نامه عاشقانه ام رو برات مینویسم میوه دل مامانی... سالهای سال منتظرت بودم... میدونی یعنی چی؟ یعنی از وقتی هیجده سالم بود... نمیدونم چرا اما یه عشق عجیب، یه مهر مادری توی وجودم شعله ور بود. خیال و آرزوم داشتن بچه های قد و نیم قد بود ... اینکه برات غصه بگم، باهات بازی کنم و خلاصه اینکه معنی زندگی من همیشه و همیشه مادر بودن بوده و هست... خدا کنه بتونم برات مامان خوبی باشم. دوس...
25 بهمن 1392